کد مطلب:93746 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:1139

مقام حزن











10- قلوبهم محزونه

ترجمه: قلب هایشان (پرهیزكاران) پر از حزن و اندوه است.

شرح: «حزن» حسرت خوردن و درد كشیدن به خاطر فقدان محبوبی یا فوت مطلوبی است، و حزن و اعتراض هر دو از ثمره های كراهت و ناخوشنود بودن از مقدرات الهی است، لكن كراهت در حزن كمتر از كراهت در اعتراض است، چنانكه در نقطه مقابل كراهت (یعنی حب و دوستی) حب در رضا (كه در مقابل اعتراض است) كمتر از حب در سرور (كه در مقابل حزن است) می باشد، زیرا رضا منع كردن نفس است، از جزع و فزع بدون وجود كراهتی، ولی سرور منع نفس است از جزع با ابتهاج و انبساط خاطر، پس سرور فوق رضا در شرافت است چنانكه حزن تحت اعتراض در رذالت است، سبب حزن را باید در رغبت به مشتبهات طبیعی و میل به مقتضیات قوه ی غضب و شهوت دانست، و علاج این بیماری درك این معناست، كه: عالم كون و فساد از حیوان و نبات و جماد و اموال همه و همه در معرض فناء و زوال است، و از دنیا چیزی باقی نمی ماند و آنچه باقی است، امور

[صفحه 260]

عقلی و كمالات نفسانی متعالی است، كه: دست زمان و مكان و تصرف عوامل و تطرق و راهیابی فساد از رسیدن به آنها كوتاه است، هر چه دست این امور به آن رسد، فناپذیر است.

به قول مرحوم نراقی: «كدام گل در چمن روزگار شكفته كه دست باغبان حوادث آنرا نچید، و كدام سرو در جویبار این عالم بر كشید كه اره ی آفات آنرا از پا در نیاورد، هر شام پسری در مرگ پدری جامه چاك و هر صبح پدری به فوت پسر غمناك بلی.

خیاط روزگار بر اندام هیچكس
پیراهنی ندوخت كه آخر قبا نكرد[1].

اگر چنین باوری نسبت به فناپذیری دنیا و آنچه در آن است، حاصل شد، خیالات فاسد و آرزوهای باطل رخت بربسته و قلب تعلقی به اسباب دنیوی نخواهد داشت، و با تمام وجود در تحصیل كمالات عقلی و سعادات حقیقی می كوشد تا به سر حد مقام بهجت و سرور رسد، كه خبری از احزان و ناراحتی ها در آن عالم نیست، چنانكه در قرآن كریم اشاره شده: «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (آگاه باشید كه اولیاء خدا نه خوفی بر آنها است و نه آنها محزونند).[2].

در اخبار داود (ع) هم آمده «یا داود ما لاولیائی و الهم بالدنیا ان الهم یذهب حلاوه مناجاتی من قلوبهم ان محبی من اولیائی ان یكونوا روحانیین لا یغتمون»

ای داود، اولیای مرا با هم دنیا چكار؟ زیرا هم دنیا و هدف قرار دادن آن شیرینی مناجات مرا از قلب آنها می زداید، همانا دوستدار من از بین اولیاء من، روحانیانی هستند كه (هدف را روح و تعالی آن قرار داده اند، نه جسم و پرورش آن و توجه به دنیا) و هرگز غم و اندوه به ساحت آنها راه ندارد.

[صفحه 261]

كوتاه سخن اینكه دل بستن به چیزهائی كه فانی هستند خلاف مقتضای عقل است، و عقل آنرا ممنوع و حرام می داند.

غم چیزی رگ جان را خراشد
كه گاهی باشد و گاهی نباشد

آری چنین است كه سید اوصیاء مولی الكونین علی بن ابیطالب می فرماید: «ما لعلی و زینه الدنیا و كیف افرح بلذه تفنی و نعیم لا یبقی» (علی را با زینت دنیا چه كار؟!، چگونه شاد باشم به لذتی كه فناپذیر است، و چگونه دل بندم به نعمتی كه باقی نمی ماند).

نه لایق بود عشق با دلبری
كه هر بامدادش بود شوهری

انسان نفس خود را باید راضی به موجود كند، و غم مفقود را نخورد، و راضی به خیر و شری باشد كه به او می رسد، در روایات آمده خداوند عز و جل آسایش و سرور را در رضا و یقین قرار داده و ناراحتی و غم را در شك و سخط (مقابل رضا) قال الصادق (ع): «ان الله تعالی بعدله و قسطه جعل الروح و الراحه فی الیقین و الرضا و جعل الهم و الحزن فی الشك و السخط»[3] یعنی: كسی كه راضی به موجود و غیر محزون از مفقود باشد، به مقام امنی رسیده، كه: فزع را به آن مكان راهی نیست، و به سروری رسیده كه دست جزع از آن كوتاه گشته، و به شادمانی ای راه یافته كه حسرتی در آن نیست، و به یقینی نائل گشته، كه حیرت و شكی آمیخته با آن نیست، چیست برای طالب سعادت كه محزون شود؟ آیا حالش بدتر از سائر طبقات است هر حزبی و گروهی به آنچه در دست دارد، خشنود است (كل حزب

[صفحه 262]

بما لدیهم فرحون)، تاجر به تجارت، زارع به زراعت و راننده به رانندگی در حالی كه اینها عامل سرور نیست، عامل حقیقی سرور و سبب اصلی فرح و خوشحالی برای اهل سعادت و كمال است، و برای بقیه توهم و مجرد خیالی برای سرور.

پس طالب سعادت باید خشنود به كمالات حقیقی و سعادات ابدی محزون در نزد خود باشد، و محزون بر فقد زخارف و زینتهای دنیوی نشود، و همانا متذكر و یادآور كلام و خطاب الهی به پیامبر اكرم (ص) باشد، كه: (و لا تمدن عینیك الی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیاه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربك خیر و ابقی )[4] مكش نظر را (یعنی دو چشم خود را) به سوی آنچه بر خوردار كردیم با آن گروههائی از كفار را بهجت حیات دنیا تا بیازمائیم ایشان را در آن چیز و روزی پروردگار تو بهتر و باقی تر است.

كسی كه در فرق بین مردم جستجو كند، می یابد كه: هر فرقه ای خشنودیش به چیزی و قیام و قوام و نظام امرشان به امری است، كودكان خشنودیشان به لعب و بازی با وسائل خود است، و این فرح در نزد كسانی كه این مرحله را پشت سر گذارده اند، بسیار زشت و ناپسند است، رسیدگان به حد رشد بعضی به درهم و دینار، و بعضی به باغ و ملك، و بعضی به یار و یاور و بعضی به زنان و فرزندان، و عده ای به حرف و صنایع، و بعضی به حسب و نسب، و دیگری به جاه و منصب، و طائفه ای به قوه جسمانی و قدرت بدنی، و دسته ای به جمال صوری و زیبائی، و طائفه ای به كمالات دنیوی مثل خط و شعر و حسن صوت و طب و علوم غریبه و غیره خوشحالند تا می رسد به عده ای كه مسرور از كمالات نفسانی و ریاسات معنوی هستند، افراد این دسته هم مختلفند.

[صفحه 263]

بعضی از اینها نهایت فرح را عبادت و مناجات، و عده ای معرفت را در حقایق اشیاء می دانند، تا می رسد به عده ای كه فرحشان، انس به حضرت ربوبی است، و غرق شدن در گرداب انوار حق، به طوری كه سائر مراتب نزد اینان سایه ای گذرا و خیالی باطل است و شكی نیست، كه: قابل می داند رسیدن به این غایه قصوی و نهایه علیا مایه ی بهجت و سرور است، و بقیه امور مثل سرابی است كه فرد تشنه، آن را آب می انگارد، «كسراب بقیعه یحسبه الظمان ماء» و از این روی شخص محزون از فقد، و خشنود از وجود آن نیست.

زین خران تا چند باشی نعل دزد
گر همی دزدی بیاد لعل دزد

واقعا جای تعجب است كه عاقل از فقد امور دنیوی محزون شود با اینكه می داند دنیا دار فناست، و زخارف و زینتهایش منتقل به مردم، و این امری است كه برای احدی باقی نمی ماند.

جهان ای برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرین بند و بس

چه بندی دل خود برین ملك و مال
كه هستش كمی رنج و بیشی ملال

كه داند كه این دخمه ی دیو و دد
چه تاریخها دارد از نیك و بد

چه نیرنگ با بخردان ساخته است
چه گردنكشان را سر انداخته است

جمیع اسباب دنیوی امانات الهی است، كه به نحو تبادل و تناوب (نوبت به نوبت) منتقل به مردم دیگر می شود، مثل دنیا مثل عطر دانی است كه شخص در مجلس بین اهل خود متناوبا دور می گرداند و هر فردی در لحظه ای كه: به او می رسد،

[صفحه 264]

بهره و لذت می برد و سپس به دیگری اعطاء می كند، كسی كه طمع در بقاء حطام و چیزهای پوچ دنیوی كند مانند كسی است كه: در ملكیت این عطردان طمع كرده، و بخواهد آنرا در لحظه بهره برداری به خود اختصاص داده و دیگران را از آن محروم سازد، و زمانی كه از او گرفته می شود، غم و اندوه و خجلت از این فكر و عمل ناصحیح بر او مستولی می شود.

مال و اهل و عیال نیست مگر ودیعه هائی كه روزی باید برگردانده شود، پس شایسته عاقل نیست كه: غم و اندوه برای رد ودیعه خورد، زیرا محزون گشتن در رد آن كفران نعمت است، چون اقل مراتب شكر رد ودیعه به صاحبش با طیب نفس است، مخصوصا وقتی چیز پستی كه همان خبائث دنیوی باشد، مسترد شود، و شی ء اشرف (با شرافت) كه همان نفس و كمالات علمی و عملی آن است، باقی باشد، پس سزاوار هر عاقلی است، كه: علقه ای بین قلب و امور فانی برقرار نكند، تا محزون نگردد.

سقراط گفته «انی لم احزن قط اذ ما احببت قط شیئا حتی احزن بفوته»

من هرگز محزون نشده ام زیرا هرگز چیزی را دوست نداشته ام كه محزون به فوت آن شوم (یعنی چیزی را به حدی دوست نداشته ام كه با فقد آن ناراحت شوم).

من سره الا یری ما یسووه
فلا یتخذ شیئا یخاف له فقدا

چو هست این دیر خالی، سست بنیاد
ببادش داد، باید بردش از یاد

جهان از نام آن كس ننگ دارد
كه از بهر جهان دلتنگ دارد

[صفحه 265]

جهان بگذار بر مشت علف خوار
مسیحا وار از آنجا دست بردار[5].

مسئله ای كه قابل طرح است، تضاد ابتدائی در بین آیات و روایات است، از بعضی از آیات استفاده می شود كه متقیان و اولیاء خدا غم و غصه ای ندارند، «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (آگاه باشید كه دوستان خدا، نه خوفی و نه حزنی بر آنها مستولی می شود).

علماء ترس و خوف را درباره آینده، و غم و غصه را نسبت به گذشته می دانند، یعنی ترس و خوفی نسبت به حوادث آینده ندارند، و از طرفی هم چون چیزی را تا كنون از دست نداده اند، محزون نیستند.

در آیه دیگر دارد «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئكه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی كنتم توعدون»[6] (كسانی كه گفتند پروردگار ما الله است، سپس استقامت كردند، نازل می شود، بر آنها ملائكه به اینكه خوف نكنید و محزون نگردید و بشارت باد شما را به بهشتی كه وعده داده شده بودید) و در حالی كه مولای متقیان یكی از صفات پرهیزكاران را در این خطبه حزن قلبی (قلوبهم محزونه) شمرده است، در روایتی هم آمده «المومن بشره فی وجهه حزنه فی قلبه»[7] (مومن سرورش در صورتش و حزن او در قلبش می باشد) این كلام گویای وجود حزن و اندوهی در نهاد آنها است.

امام صادق (ع) هم فرموده اند «الحزن شعار العارفین» (حزن و اندوه علامت

[صفحه 266]

اهل معرفت است)[8] «شعار» لباسی است كه: زیر می پوشند، و با موی بدن در تماس است، و دثار لباس روئین است، وقتی می گویند فلان چیز شعار ما است یعنی چسبیده به تن ما است در كلام امام صادق (ع) هم معنی چنین است كه حزن

[صفحه 267]

چسبیده به آنها و با آنها مانوس است حضرت در دنباله كلمات خود چنین می فرمایند: «و لو حجب الحزن عن قلوب العارفین ساعه لاستغاثوا ولو وضع فی قلوب غیرهم لاستنكروه» (و اگر پوشیده شود حزن از دلهای اهل معرفت به اندازه ساعتی (مراد از ساعت، زمان كوتاهی است) هر آینه استغاثه می كنند، و اگر این حزن در دلهای غیر آنها قرار داده شود استنكار می كنند (محزون بودن خود را انكار می كنند))[9] پس عارفان و مومنان دارای حزن هستند، حزنی كه به صورت شعار برای آنها در آمده است، این تعارض، ابتدائی است، و وجه جمع بین این دو دسته از روایات این است كه: سرچشمه ی غم مختلف است، غمی است كه به دل عارفان عارض نمی شود، و غمی هم هست كه هرگز از آنها جدا نمی شود شعراء درباره غم عشق مسائل زیادی دارند كه: از بارزترین غم عشق، غم عشق عارفان نسبت به خدا است، سرچشمه این غم ربطی به عشق خدا و وصل او دارد، غمی معنوی و روحانی است، غمی نشاه گرفته از محبت خداست.

بنابراین سرچشمه غم عارفان و پرهیزكاران از این قبیل است كه:

1- مقصر دانستن خود در پیشگاه الهی، و اینكه از عهده تكالیف الهی برنیامده اند، آن طوری كه باید طاعت و فرمانبرداری خدا را كنند، نكرده اند، و همین احساس است كه همانند امام چهارم (كه از كثرت عبادت ملقب به زین العابدین است) را وادار می كند كه در دعای ابوحمزه ثمالی با سوز و گداز چنین گوید: «چه كسی بدحال تر از من است، اگر با این حالت به قبرم منتقل شوم، قبری كه مهیا نكرده ام آنرا برای خوابیدن، و فرش نكرده ام آن را با عمل صالح، چرا نگریم در حالی كه نمی دانم مسیر من به چه طرف است، و می بینم نفس با من خدعه می كند، و روزگارم با من مكاری و عقاب مرگ بر سرم پر و بال گشوده، چرا نگریم، می گریم

[صفحه 268]

برای خروج نفس و جانم، می گریم برای تاریكی قبرم، می گریم برای تنگی لحدم، می گریم برای سئوال منكر و نكیر (دو فرشته ای كه در قبر مسئول، سوال هستند) از من، می گریم برای خارج شدن از قبرم، در حالی كه برهنه و ذلیل و حمل كننده سنگینی بار اعمالم بر پشتم هستم...».

2- عدم هدایت مردم و لجاجت و تحجر آنها بر باطل، عارف و پرهیزكار چنان تربیت شده كه گمراهی مردم را هم قابل تحمل نمی داند، از مصادیق بارز این غمخواران پیامبر اكرم (ص) بودند، آن حضرت آشكارا مشاهده می كند، كه: بعضی چشم را روی هم گذارده تا نور را نبینند، و از این رو اندوه می خورد، چرا چنین نباشد؟! وقتی می بیند انسانهائی كه می توانند به قله ی بلند حقیقت راه یابند، ره افسانه می زنند، چرا محزون نشود وقتی می بیند مردم با دست خود، خود را به ورطه هلاكت می اندازند؟ كار به جائی می رسد كه خطاب خداوندی به آن حضرت متوجه می شود: «لعلك باخع نفسك الا یكونوا مومنین» (شاید تو (ای رسول ما) نفس خود را هلاك كنی از اینكه خلق ایمان نمی آورند، و هدایت نمی شوند).[10].

3- فرو رفتن مردم در ناراحتیها و مكروهات و شدائد زندگی، اهل عرفان و تقوی از دیدن مردم در این وضع رنج می برند، از اینكه خود در آسایش و مردم در زحمت هستند، اندوهناكند، و لااقل اگر كاری از دست آنها ساخته نباشد خود را در این امور شریك و از نظر سطح زندگی همسطح آنان قرار می دهند، و بلكه پائین تر، مولای ما و مولی الموالی در نامه ی خود به عثمان بن حنیف انصاری كه از طرف حضرت حاكم بصره بود، چنین می نویسند:

«ااقنع من نفسی بان یقال امیرالمومنین و لا اشاركهم فی مكاره الدهر؟ او اكون اسوه لهم فی جشوبه العیش» (آیا به همین قانع شوم كه گفته شود: من

[صفحه 269]

امیرمومنانم؟! اما با آنان در سختیهای روزگار شركت نكنم؟! و پیشوا و مقتدایشان در تلخیهای زندگی نباشم؟!).[11].

(اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفا و مغز این گندم، و بافته های این ابریشم برای خود خوراك و لباس تهیه كنم. اما هیهات كه هوا و هوس بر من غلبه كند، و حرص و طمع مرا وادار كند تا طعامهای لذیذ را برگزینم، در حالی كه ممكن است در سرزمین «حجاز» یا «یمانه» كسی باشد كه حتی امید به دست آوردن یك قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شكمی سیر خورده باشد، آیا من با شكم سیر بخوابم در حالی كه در اطرافم شكمهای گرسنه و كبدهای سوزانی باشد؟ آیا چنان باشم كه آن شاعر گفته است:


و حسبك داء ان تبیت[12] ببطنه
و حولك اكباد تحن الی القد


(این درد برای تو بس است كه شب با شكم پر بخوابی و در حالی كه در اطراف تو شكمهائی گرسنه و به پشت چسبیده باشند)- سرچشمه هائی هم برای غم است كه در دل اولیاء الهی نیست از جمله:

1- میل به دنیا، در روایتی از امام صادق (ع) رسیده: «الرغبه فی الدنیا تورث الغم و الحزن» (میل به دنیا و دنیاپرستی و به ارث گذارنده غم و اندوه است)[13] این غمی است كه در دل پرهیزكاران رسوخ نمی كند، مردی بود كه وقتی در كسب خود متضرر می شد، شب بدور خانه گشته و گریه می كرد، وای به این تعلق دنیا كه موجب عدم آرامش قلب و خاطر است، به دنبال عبارتی كه گذشت امام صادق (ع)

[صفحه 270]

می فرمایند: «و الزهد فی الدنیا راحه القلب و البدن» (بی اعتنائی و كناره گیری از دنیا مایه راحتی قلب و روح و راحتی بدن و جسم است) در كلمات قصار مولی هم آمده «من اصبح علی الدنیا حزینا فقد اصبح لقضاء الله ساخطا... و من لهج قلبه بحب الدنیا التاط قلبه منها بثلاث: هم لا یغبه و حرص لا یتركه و امل لا یدركه» (كسی كه برای (به دست نیاوردن كالای) دنیا اندوهگین شود به قضاء و قدر خدا خشمگین گشته است، (زیرا راضی نبودن به نصیب و بهره دنیا در حكم راضی نبودن به آن چیزی است كه خداوند مقدر كرده است)... و كسی كه قلب و دلش به دوستی دنیا شیفته گردد، دلبسته شود از دنیا به سه چیز: اندوهی كه از او جدا نگردد (زیرا اگر نیابد اندوهگین باشد و اگر یافت برای افزونی و نگهداری اندوه خورد) و حرصی كه دست از او بر نداشته و او را رها نمی كند و امید و آرزوئی كه هرگز آن را درك نمی كند).[14].

2- جواب مثبت دادن به خواسته های شهوانی و امیال نفسانی، در روایتی از رسول اكرم (ص) آمده «رب شهوه ساعه تورث حزنا طویلا» (چه بسا لحظه ای شهوت رانی موجب غم و اندوه طویلی می شود).[15].

این غم هم راهی به دل متقیان ندارد، زیرا تقوی و دور نگری و عاقبت اندیشی آنها مانع از غرق شدن در گرداب شهوات است. این دو عامل از عوامل ایجاد حزن است و اما از جمله عوامل بقاء حزن هم دو عامل را متذكر می شویم:

1- چشم دوختن به آنچه در اختیار مردم است، در روایتی از رسول اكرم (ص) آمده «من نظر الی ما فی ایدی الناس طال حزنه و دام اسفه» (كسی كه نظر كند به آنچه در دست مردم است حزن او طولانی و تاسفش مداوم خواهد بود)[16] وقتی چشمش به ساختمان مدرنی می افتد كنارش ایستاده و آه می كشد، كه چرا او ندارد؟!

[صفحه 271]

باید به این شخص گفت: به نزد قلب او بنشین و با دلش همراز شو، نه در كنار ساختمانش بایست و آه بكش، نزدیك برو و ببین كه او به حال تو غبطه می خورد، و از سعادت تو سخن می گوید، چه بسا سفره های رنگین با انواع غذاها برای مردم می اندازد و خود به واسطه بیماری از خوردن آن محروم است، و گاهی به واسطه مرض قند باید نان سوخاری بخورد، چه بسا با وجود ثروت هنگفت، هر هفته باید خون او تعویض شود، و چه توانگرانی كه خواب ندارند.

یكی از نانوایان یوسف آباد تهران نقل كرد كه خمیرگیر من شبها در نانوائی می خوابید و یكی از شبها نزدیك اذان صبح طبق معمول رفتم به درب مغازه، نزدیك مغازه كه رسیدم، دیدم مردی خیره خیره به درون مغازه نگاه می كند، نزدیك شدم، سئوال كردم آیا كاری دارید، مشكلی پیش آمده گفت نه من یك پزشكم و هیچ مشكلی ندارم و بسیار زندگی مرفه ای دارم، ولی متاسفانه شبها خوابم نمی برد امشب با اینكه قرص خواب هم خورده ام خوابم نبرده و لذا تصمیم گرفتم مقداری در خیابان قدم بزنم اتفاقا مقابل این مغازه كه رسیدم دیدم كارگر و خمیرگیر شما یك گونی زیر پا و گونی دیگری روی خود انداخته و صدای خور و پف او بلند است، با دیدن این منظره غبطه به حال او می خورم كه ای كاش من نیز ساعتی چنین می آرمیدم.

آری، پس از دور قضاوت مكن، نزدیك برو تا بدانی بزرگترین ثروت كه سلامتی است تو دارا هستی، و باز طمع داری.

یك كشاورز ساده را بنگر كه چه راحت غذا خورده و شب در عالم رویا خواب مكه و كربلا می بیند، اما آن ثروتمند بیچاره تا 2 ساعت بعد از نیمه شب خوابش نبرده و در خواب نیز می بیند كه اموال او به سرقت رفته و سراسیمه از خواب می پرد.

2- غضب كردن و خشمناك شدن بر كسی كه قدرت مبارزه و ضربه زدن به او را نداریم. در روایتی از مولی علی (ع) آمده: «من غضب علی من لا یقدر ان

[صفحه 272]

یضره طال حزنه و عذب نفسه» (كسی كه خشم و غضب كند بر كسی كه قدرت ضرر زدن به او را ندارد، اندوه خود را طولانی و نفس خود را در عذاب قرار داده است).[17].

بنابر آنچه ذكر شد غم و اندوه به دو شاخه تقسیم می شود: 1- ممدوح (غم سازنده) كه از جمله اینها سه غم اول است 2- مذموم (غم ویران كننده) كه از جمله اینها چهار غم آخر است.

حال چه كنیم تا غم فرسانیده از ما رخت بر بسته، و غم سازنده جایگزین آن شود؟ راهش این است كه اندیشه ما عوض شود، جهان بینی ها، سرچشمه ایدئولوژی های انسان است، قرآن می فرماید: «.. انفقوا مما جعلكم مستخلفین فیه...» (... انفاق كنید از آنچه قرار داده شما را خلیفه در آن چیز (یعنی شما جانشین او در تصرف هستید)).[18].

این اموال امانت در دست شماست، نه از آمدنش خوشحال و نه از رفتنش بد حال باشید، داستان معروفی است كه زن با ایمانی كودكش از دست رفت، و خواست به همسرش خبر دهد، وقتی از سر كار آمده به او گفت: اگر كسی امانتی نزد شما داشته باشد، و درخواست آنرا كرد، چه می كنید؟ گفت: رد می كنم و این وظیفه من است، و جای نگرانی و ناراحتی نیست زن گفت: پس بدان خداوند امانتی نزد ما داشت و آن را پس گرفت: چه امانتی؟ زن گفت: فرزند ما، و بنابر گفته خودت ناراحتی ندارد. بله در اینگونه موارد ممكن است غم و اندوه باشد، و جای انكار هم نیست، لكن حزنی سطحی است نه ریشه دار و كشنده، اگر دیدگاه من نسبت به دنیا چنین باشد كه: «قنطره فاعبروها و لا تسكنوها» (پلی است عبور كنید از روی آن و ساكن نشوید) ناراحتی نسبت به حوادث هرگز پیش نخواهد آمد، وقتی دنیا محل سكونت و اطراق فرض شود نه محلی برای عبور و گذر، آنوقت جای خوف است كه

[صفحه 273]

زندگی را در هم می پیچد، آنوقت است كه محبوب، غیر خدا خواهد شد.

اگر بنا باشد مسلمانان غم و غصه ای داشته باشند باید از نوع غم و غصه ی سازنده باشد، غم و غصه از اینكه توطئه های دشمنان اسلام یكی بعد از دیگری در جوامع اسلامی پیاده می شود و مسلمانان به جان هم افتاده اند بیت المقدسی كه بیش از 13 سال قبله پیامبر (ص) بود (و سپس بعد از ورود به مدینه روی مصالحی تغییر یافته و كعبه قبله شد)، بیت المقدسی كه كانون انبیاء و اولیاء الهی بود و اساسا هیچ منطقه ای از جهان مثل شام و فلسطین پیامبر پرور نبود، بیت المقدسی كه ارض مقدسه و مباركه بود «ادخلوا الارض المقدسه التی كتب الله لكم» (داخل شوید زمین مقدسی را كه برای شما خداوند مقرر فرمود)[19] - «الی المسجد الاقصی الذی باركنا حوله») ( منزه است خدائی كه پیامبر را شبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی سیر داد، مسجد الاقصائی كه پیرامون و اطرافش را مبارك و پر نعمت ساختیم)[20] و بیت المقدسی كه میراث بزرگ مسلمانان بود، توسط اسرائیل و دشمن ترین فرقه مسلمانان اشغال شده و همین بیت المقدس پایتخت آن كشور كفر شناخته می شود.

وای و صد افغان از این درد، حكومت صهیونیستی را بزور در چشم و قلب حكومتهای اسلامی فرو كردند، اسرائیلی كه سكوی پرش قدرتهای بزرگ استعماری و ضد خدائی بود، اسرائیلی كه تبلور خواسته های آمریكا و شوروی بود، اسرائیلی كه سمبل و زائیده دو مكتب كمونیسم و سرمایه داری بود. گفتم بیت المقدس میراث بزرگ مسلمانان بود چرا؟ زیرا مسلمانان دو قرن (200 سال) با مسیحیان در جنگهای صلیبی درگیر بودند، و بارها مسلمانان قدس را گرفته و از دست دادند تا سرانجام (صلاح الدین ایوبی) سردار لشكر اسلام بیت المقدس را به محاصره در

[صفحه 274]

آورده و (والیان) فرمانده دشمن وادار شد با پرچمی سفید به نشانه ی صلح بنزد او آید ولی او در جواب وی گفت آیا فراموش كرده اید جنایتهای خود را و اینكه چگونه مسلمانان را قتل عام می كردید و چه بزرگوارانی را به خاك و خون كشیدید و در نهایت صلح را نپذیرفت ولی به واسطه وساطت ریش سفیدان شهر به اهالی آنجا به دو شرط امان داد.

1- تسلیم شهر به مسلمانان 2- جزیه دادن به سپاه اسلام برای هر مرد 10 دینار و برای هر زن 5 دینار و برای بچه های پسر و دختر 1 دینار. عاقبت روز جمعه 28 رجب سال 583 ه.ق. لشكر اسلام وارد شهر شدند و پرچمها را بر فراز شهر به اهتزاز درآوردند، صلاح الدین مستقیما به مسجد الاقصی رفته و نماز جماعت گزارده و یكی از وعاظ به سخنرانی پرداخت و از انجاز و تحقق وعده خدا مردم را خبر داد كه دیدید چگونه وعده خداوندی محقق شد و قدس آزاد گردید، بعد از سه روز هم كلیساها را به كشیشان واگذار كرد و هیچ تعرضی را به مقدسات و آثار آنان روا نداشت اما این درد را به كه گوئیم و كجا بریم كه میراث 200 ساله و دستاورد میلیونها خون ریخته شده در 6 روز (جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل) بباد رفت، چنان هم رفت كه تلاش تلاشگران و مبارزه مبارزین بعدی هنوز كارگر نیفتاده و نتوانسته دستاورد رفته را بازگرداند، حتی فداكاری بزرگانی چون عزالدین قسام ها هم عقیم ماند، آن مردی كه حدود 5 سال گروههای چریكی را مخفیانه هدایت كرد كه دشمن و حتی خود فلسطینیها نمی دانستند، تا اینكه بعد از مرگش متوجه شدند، بعد از 5 سال زمینه قیام علنی را مناسب دیده و تصمیم گرفت به بیشه «یعبد» رود و كار خود را آغاز كند ولی خائنی كه در شهربانی كار می كرد نقشه را به انگلیسیها گزارش كرده و موجبات شهادت قسام و اطرافیانش را فراهم كرد، هر چند كه این خائن در شهر «حیفا» به دست مبارزین ترور شد، ولی ضربه بزرگی بر پیكر مبارزه زد.

[صفحه 275]

در سال 1937 یعنی یك سال پس از شهادت قسام اثر عملی قیام او ظاهر شد، اختلالات و بمب گذاریها در مراكز بزرگ آغازیدن گرفت ولی باید گفت هر چند این اثرات مهم بود ولی با مرگ قسام، مرگ حركتهای پارتیزانی و چریكی كه برخاسته از مذهبی حقیقی و واقعی به رهبری شیخی بزرگ بود نیز تحقق یافت به هر حال كسانی كه عامل تاراج رفتن این میراث عظیم بودند، مسئول گذشتگان و تاریخند، آنها خلف ناصالح سلف صالحند، گذشتگان حق دارند ما را زیر سئوال برند و استنطاق كنند، چرا چنین كردید ما باید دقت كنیم این بدبختی كه به صورت لكه ی ننگی لباس اسلام را ملوث كرد از كجا آمد، به اختصار باید گفت این بدبختی در ابتداء مرهون غفلت مسلمانان و در ادامه مرهون حس ناسیونالیستی اعراب بود، آنها جنگ را جنگ اسرائیل و اعراب می دانستند نه جنگ اسرائیل و اسلام، دائما دم از عربیت و برتری نژادی عرب می زدند، در حالی كه اگر دم از اسلام می زدند اولا جمعیت مبارزه كننده بالغ بر یك میلیارد مسلمان (1000 میلیون) می شد و ثانیا داعی برای جانبازی و انگیزه فداكاری هر چه بیشتر رو به تزاید می گذارد زیرا چه آزاده ای برای عربیت جان می بازد ولی وقتی بنا شد مسئله اسلام و نجات قبله مسلمین باشد براحتی مسلمانان جانبازی می كنند.

بحمدالله بعد از انقلاب شعار اسلام در سطح خاورمیانه و بلكه دنیا اوج گرفته و به ابتكار رهبر كبیر انقلاب نیز جمعه آخر ماه مبارك رمضان روز قدس نامگذاری شده و این باید بعنوان شعاری برای تشجیع مسلمانان حفظ شود تا دشمن بداند هنوز ما به فكر قدسیم و آن را به ورطه فراموشی نسپرده ایم و هر زمان این قدرت را احساس كنیم كه می توانیم میراث از دست رفته را برگردانیم، چنین خواهیم كرد و اكنون، هم ما و هم دشمن طلیعه و فجر صادق این نور قدرت را مشاهده می كنیم و امیدواریم هر چه زودتر این نور بر شب ظلمانی هر چه زودتر غلبه كند و صبح صادق سر رسد «الیس الصبح بقریب» اگر از درد این بی حرمتی هائی كه به ساحت اسلام

[صفحه 276]

و مسلمانان رفته بمیریم جای ملامت نیست، این گفته من نیست بلكه گفته مولی علی (ع) است كه در خطبه جهاد[21] می فرماید... معاویه توسط سفیان بن عوف، شهر انبار (یكی از شهرهای قدیم عراق واقع در سمت شرقی فرات) را غارت كرد، و حسان بن حسان بكری (والی و حاكم آنجا) را كشت و سواران شما (اهل عراق) را از حدود آن شهر دور كرد و تار و مار گردانید و «به من خبر رسیده یكی از لشكریان ایشان بر یك زن مسلمان و یك زن ذمی[22] وارد شده، و خلخال[23] و دست بند و گردن بند و گوشواره های آنها را كنده، و آنها نتوانسته اند از او ممانعت كنند مگر آنكه صدا را به گریه و زاری بلند نموده از خویشان خود كمك بطلبند، سپس دشمنان با غنیمت بسیار بازگشتند، در صورتی كه به یك نفر از آنها زخمی نرسیده و خونی از آنها ریخته نشده «فلو ان امرا مسلمامات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما، بل كان به عندی جدیرا» (اگر مرد مسلمانی از شنیدن این واقعه در اثر حزن و اندوه بمیرد بر او ملامت نیست، بلكه به نزد من هم به مردن سزاوار است).

ای بسا جای حیرت و شگفتی است، به خدا قسم اجتماع ایشان (معاویه و همراهان او) بر كار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از كار حق و درست خودتان، دل را می میراند و غم و اندوه را جلب می نماید، «فقبحا لكم و ترحا حین صرتم غرضا یرمی» (پس روهای شما زشت و دلهایتان غمگین باد هنگامی كه در آماج تیر آنها قرار گرفته اید (یعنی دشمن به سوی شما تیراندازی می كند و شما از روی بی حمیتی و تفرقه و اختلافی كه دارید سینه خود را هدف قرار داده خاموش نشسته اید)) مال شما را به یغما می برند، و شما غارت نمی كنید، و با شما جنگ می كنند، و شما

[صفحه 277]

جنگ نمی كنید و عصیان خدا را می كنند و شما راضی هستید».

چقدر مولی زیبا مطالب را بیان می كنند، گویا مورد خطاب حضرت، ما هستیم، بعضی مسلمانان به قدری مردانگی و غیرت و حمیت خود را از دست داده اند كه مورد خطاب حضرت در جای دیگر این خطبه قرار می گیرند «یا اشباه الرجال و لا رجال، حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال، لوددت انی لم اركم و لم اعرفكم معرفه و الله جرت ندما و اعقبت سدما، قاتلكم الله لقد ملاتم قلبی قیحا و شحنتم صدری غیظا و جر عتمونی نغب التهمام انفاسا».

ای كسانی كه شبیه مردانید ولی مرد نیستید (ای نامردانی كه آثار مردانگی در شما نیست) ای كسانی كه عقل شما مانند عقل بچه ها و زنهای تازه به حجله رفته است، دوست داشتم شما را ندیده بودم و نشناخته بودم، نتیجه این معرفت، به خدا قسم پشیمانی و اندوه بود، خدا شما را بكشد كه دل مرا پر از چرك كردید دل مرا چركین كردید و سینه ام را مملو از خشم نمودید و در هر نفس پی در پی غم و اندوه به من خوراندید) حقیقتا اگر بعضی از مسلمانان امروز در عصر حضرت می زیستند، نفرین حضرت به آنها متوجه می شد زیرا با اعمالشان دل مبارك حضرت را چركین و سینه ایشان را آكنده از خشم و غضب می كردند.

در برابر ظلم ظالمان و ستم ستمگران و جبر جباران و زور زورگویان باید مقابله كرد، و ایستاد، اگر چه از پایداری ما ناراحت شوند، ولی باید گفت ای ستمگران تاریخ از دست ما عصبانی باشید و از این عصبانیتتان بمیرید كه راهی جز هلاكت و مرگ برای شما نمانده است.

بدانید و آگاه باشید كه رهبر ما علی بن ابیطالب آن مردی است كه برای دفاع از اسلام و توحید و برای مبارزه با ستم و شرك چنین می فرماید: «لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین و ها انا ذا قد ذرفت علی الستین» (قیام كردم در امر جنگ و مبارزه نمودم در حالی كه به سن بیست سالگی نرسیده بودم و اكنون زیاده از

[صفحه 278]

شصت سال از عمرم می گذرد)[24] فقط اشك ریختن برای مظلومیت اسلام و مسلمین دردی را دوا نمی كند، باید قیام كرد، اخیرا كتابی از نیكسون (رئیس جمهور اسبق آمریكا) به چاپ رسیده به نام (پیروزی بدون جنگ) وی حقایقی را بازگو كرده، كه: به عقیده من بیدارگر جهان اسلام است، و هشدار دهنده فرد فرد آنهائی كه قلبشان برای مظلومیت اسلام می تپد.

وجه تسمیه و نامگذاری كتاب این است كه ما باید پیروزی بدون جنگ و خونریزی داشته باشیم، و كوتاه سخن اینكه ارباب همه باشیم، بدون اینكه قطره ای خون از بینی یك آمریكائی بر زمین ریخته شود!

او می گوید: خطر عمده در دنیا كه: عامل اتحاد آمریكا و شوروی در برابر ریشه كن كردن این خطر است، اسلام بنیادی است، اسلامی كه نه شرقی و نه غربی است، اسلامی كه مبنای سیاست خارجیش عدم تكیه بر قدرت شرق و غرب است، وی می گوید خطر كمونیسم برای ما كم نیست ولی در این مرحله باید دست به دست كمونیسم داده، تا این اسلام را براندازیم و به تعبیر یكی از سردمدارانشان ریشه این ملت متدین به این دین را بركنیم.

یكی از همپالكی های نویسنده كتاب هم گفته این مهمترین كتاب در قرن اخیر برای زیر بنای سیاست آمریكا است!

در اینجا جا دارد پیروزی بدون جنگ نیكسون و بقول آن آقا زیر بنای سیاست آمریكا را تشریح كنیم، 5 ماده آن را متذكر می شویم:

1- ایجاد اختلاف كه خود به صورت شعاری در آمده «اختلاف بینداز و حكومت كن».

2- دامن زدن به ناسیونالیسم افراطی، به هر قوم و مذهبی می گویند تو

[صفحه 279]

خودت را حفظ كن، تو تاریخ خودت را بساز به ایرانی می گویند تو چكار به افغانی و لبنانی داری به آنها هم چنین می گویند و چنین القاء می كنند، 46 مملكت اسلامی را 46 شكاف در بین آنها ایجاد می كنند و پس از ایجاد شكاف هر چه خواهند می كنند، مگر در اواخر دوران ستم شاهی ایران، تاریخ اسلام به تاریخ شاهنشاهی تغییر نیافت، مگر به راحتی قوانین اسلام را زیر پا نمی نهادند، مگر نمی گفتند فرامین الهی دمده شده و قوانین و مصوبات غرب و شرق مد شده است، چرا با این مملكت چنین می كردند؟ زیرا ایران در زیر بیرق و پرچم شاهنشاهی خطری نداشت، مگر قانون بی حجابی را هم زمان در تركیه آتاتوركی و ایران رضاخانی و عراق یاسین هاشمی به اجرا در نیاوردند؟ مگر ادبیات تركیه و ایران را نمی خواستند دستكاری كنند، و مقداری هم انجام دادند، ولی دیدیم چه رسوائی ببار آوردند، چرا چنین می كردند؟ با این اعمال هدفی را دنبال نمی كردند، جز ایجاد شكاف بین مسلمین و فرهنگ 1400 ساله آنها، ولی الحمدلله در بسیاری از موارد با شكست مواجه شدند زیرا در محاسبات خود محبت این مردم را به اهل بیت و تلالو انوار ولایت آنها را در سینه های آنها در نظر نگرفته بودند، و همین نور ولایت بود كه در 22 بهمن 1357 متجلی شده و مبداء تحولی عظیم در سطح جهانی گردید.

3- روی كار آوردن دولت های دست نشانده مثل حجاز، اردن، تونس، مصر، كویت و غیره مگر پیروزی بدون جنگ غیر از این مفهومی دارد، مردم را در مقابل حكومتهایشان قرار می دهند تا در برابر آنها نایستند، در نابسامانیهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و غیره دولت ها را مقصر جلوه می دهند، در حالی كه آنها بیش از عروسكهای خیمه شب بازی نیستند، و كارگردان اصلی پشت چهره این عروسكها عمل می كند.

4- ایجاد وابستگی ها، صنایع را به عنوان پیشرفت روانه ممالك جهان سوم كرده، و به دنبال آن كارشناسان، مشاورین و تكنیسینهای خود را سرازیر آن ممالك

[صفحه 280]

می كنند، و این بسیار واضح است، كه: آمدن اینها همان، و القاء فرهنگ استعماری به این مملكتها هم همان.

5- ایجاد فشار در میان نسل جوان و فعال از طریق مواد مخدر و امور دیگری مانند آن، در بعضی كشورها هروئین از سیگار ارزانتر است، چرا باید چنین باشد؟ باید درك كنیم كه موفقیت استكبار در این طرحها، پیروزی بدون جنگ است آری اینها غم و غصه دارد، مومنان غم این مسائل را می كشند، ملت ایران تا حدی بیدار شده ولی متاسفانه بعضی ملتها هنوز در خوابند، آن هم چه خوابی گویا كه مرده اند!!

درد اینجاست كه: نظاره گر از دست رفتن زحمات این همه انبیاء و اولیاء باشیم، از زحمات نوح پیامبر گرفته تا رنجها و مشقتهای پیامبر اكرم (ص) آن سمبل حلم و بردباری. در مسیر هدف، مولی علی (ع) این مسائل را در حد اعلاء درك می كند، و به تناسب معرفتش، اندوه و غم می خورد، در خطبه شقشقیه غم و اندوه حضرت در دل الفاظ موج می زند «صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجا» (صبر كردم در حالی كه در چشمم خار و در گلویم استخوان بود)،[25] حضرت 25 سال با این وضعیت زندگی كرد، یك لحظه اش قابل تحمل برای او نبود و از همین روی غم امت می خورد، غم اسلام را جرعه جرعه می نوشد، چرا چنین نكند در حالی كه او نظاره گر از بین رفتن میراث نبوی و دستبرد فرهنگ اصیل اسلامی است، چقدر ناراحتی دارد، كه: باغبان ببیند غنچه ها و گلها و محصولش می خشكد و از بین می رود، ولی دست او بسته است، كه: كاری كند، گویا چشم و زبان او هم قادر به دیدن و تكلم نیست، زیرا آنچه می بیند و آنچه بازگو می كند اثری بر آن مترتب نیست.

آری علی (ع) در چنین حالتی بود و امان از بی خردی و بی فرهنگی آن مردمان كه باید كار را به جائی رسانند، كه: شخصی و رهبری مثل مولی سر در چاه

[صفحه 281]

كرده و با چاه درد دل گوید شاید كه چاه مولی را درك كند، آن مردم كه درك نكردند، من نمی دانم با چاه چه می گفت، خدا داند و قلب علی، باید بهوش بود و عبرت گرفت «فاعتبروا یا اولی الابصار» كه با رهبران حقیقی و الهی خود چه كنیم تا درد دل به چاه نگویند.

بحث در حزن بود، بنابر آنچه ذكرش رفت، انسان باید از عوامل حزن و اندوهی كه غیر سازنده است دوری گزیند، زیرا كه «الاحزان اسقام القلوب كما ان الامراض اسقام الابدان» (حزنها بیماریهای قلب ها هستند چنانكه مرضها بیماریهای بدنها می باشند)[26] همچنانكه امراض بدن را به نابودی می كشد، حزن هم ابتداء نفس و روح را فرسوده، و سپس جسد را از بین می برد «الحزن یهدم الجسد»[27] » برادر و خواهرم! اگر امری را طالب بودی، و به آن نرسیدی، مبادا بر آن غصه خوری، بلكه به منزله امری بنگر كه گویا اصلا به ذهن تو خطور نكرده بود «اجعل ما طلبت من الدنیا فلن تظفر به منزله ما لم یخطر ببالك»[28] نرسیدن به امور و خواسته ها، طبیعی زندگی دنیوی است زیرا به فرموده مولی علی (ع): «الدهر یومان یوم لك و یوم علیك فان كان لك لا تبطر و ان كان علیك فلا تضجر» (روزگار دو روز است روزی به نفع تو، و روزی بر ضرر تو، پس اگر به سود تو بود، خشنود مشو، و اگر بر ضرر تو بود، ناراحتی مكن).[29].

پس هرگاه غمهای عالم به تو روی آورد به خدا روی آور و مكرر بگو (لا حول و لا قوه الا بالله) كه: امام صادق (ع) فرمودند: «اذا توالت الهموم فعلیك بلا

[صفحه 282]

حول و لا قوه الا بالله» (زمانی كه ناراحتی ها، پی در پی به تو روی آورد بر تو است گفتن لا حول و لا قوه الا بالله)[30] الهی سوخته دل در ذیل این فراز (قلوبهم محزونه) چنین می سراید:

پر انده باشد آن دلهای مشتاق
بلی جفت غم است، از یار خود طاق

بهر دل مشعل تقوی فروزند
چو شمعش در شرار غم بسوزند

كدامین غم؟ غم دین دین دلبر
كز آن غم كس مبادا شاد خاطر

نشان معرفت قلب حزین است
دل پاكان بدرد و غم قرین است

درخت معرفت بار آورد درد
سرشك سرخ بارد بر رخ زرد

ز هر غم خاطری باشد پریشان
غم یار و غم جسم و غم جان

چو مشتاقی ز قید جسم و جان رست
بدام عشق جانان باز پیوست

غمش تنها غم و درد فراق است
بچهره اشك خونین ز اشتیاق است

غم آن آتش بود كز شعله طور
دل غمدیدگان را كرد پر نور

[صفحه 283]

غم آن نور است كز طور تجلی
دل بشكسته را بخشد تسلی

غم است آن یا نشاط هر دو عالم
كه افروزد دل و جان مرحبا غم

خوشا غم آفرین غم كز رخ جان
فشاند گرد غم چون ابر نیسان

غم دین شادی هر دو جهان است
غم دنیای دون خوردن زیان است

چو خوش گفت آن حكیم ذوق پرور
غم دین خور مخور اندوه دیگر

غم دین خور كه دنیا غم ندارد
عروس یكشبه ماتم ندارد

عروسی زشت و بی مهر و وفا هم
ندارند از فراقش عاقلان غم

چو كار این جهان كاری است باطل
چرا در غم نشیند مرد عاقل

[صفحه 285]


صفحه 260، 261، 262، 263، 264، 265، 266، 267، 268، 269، 270، 271، 272، 273، 274، 275، 276، 277، 278، 279، 280، 281، 282، 283، 285.








    1. معراج السعاده صفحه 583.
    2. سوره یونس آیه 62.
    3. سفینه البحار جلد 2 ماده یقین- بحار جلد 77 صفحه 61.
    4. سوره طه: آیه 131.
    5. جامع السعادات جلد 3 بحث حزن صفحه 212 و اشعار از معراج صفحه 611 بحث حزن استفاده شده است.
    6. سوره فصلت آیه 31.
    7. نهج البلاغه كلمات قصار كلمه 325 فیض و 333 صبحی صالح در غرر الحكم از علی (ع) هم آمده: ان بشر المومن فی وجهه و قوته فی دینه و حزنه فی قلبه (به نقل از میزان الحكمه جلد 1 صفحه 419.
    8. لازم به ذكر است كه اساس عرفان اسلامی، كتاب و سنت و روایات و سیره معصومین است و اصولا باید گفت اسلام بر اساس عرفان بنا شده است لكن گاهی اشتباهاتی رخ داده و عرفان اصیل با عرفان قلابی خلط شده، از عرفانهای وارداتی عرفان اهل تصوف است، جا دارد در اینجا به ریشه سخنان اینان و تاریخچه تصوف نظری اجمالی بیفكنیم اصول و ریشه گفتار این جمعیت را چنانكه استاد در كتاب جلوه حق آورده اند، می توان در چهار چیز خلاصه كرد.

      1- دستوراتی كه از موسسین این مسلك «هندوها، یا شامیها یا غیر آنها» دست به دست آنها رسیده است.

      2- قسمتی از مطالب و معارف یونان قدیم كه پس از ترجمه كتب آنها به زبان عربی و نشر آن در میان مسلمین به آن ممزوج شده است، از سرجان ملكم انگلیسی نقل شده كه در كتاب تاریخ معروف خود می نویسید: «اعاظم این سلسله (صوفیه) با اقوال ارسطو و افلاطون آشنائی تمام دارند، و در كتب معروف ایشان نقل قول افلاطون بسیار است، تا آنجا كه می گوید: اگر شرح حال و آراء فیثاغورث به فارسی ترجمه شود بعینه شرح حال و عقاید یكی از اولیاء صوفیه بخرج خواهد رفت، افسانه دخول وی در اسرار الوهیت و استغراق وی در افكار و خوارق عادت و میلان كلی خاطر او به موسیقی، و وضع آموختنش مریدان را و تحمل مشاقی كه كرد و نوعی كه فوتش اتفاق افتاد همه بدون كم و بیش شرح حال یكی از اعاظم متصوفه است».

      این سخن اگر چه درباره هر كدام از متصوفه و هر كدام از حكماء یونان صادق نیست ولی به طور اجمال آمیزش افكار یونانیان را به عقائد صوفیه تائید می كند، مخصوصا فلسفه اشراق ارتباط و تناسب بیشتری با افكار آنها دارد.

      3- یك رشته ذوقیات و شعریات كه به مرور زمان از طرف صاحبان ذوق شعری و عرفانی اختراع و با دو قسمت سابق آمیخته شده است، و به همین جهت است كه بسیاری اوقات مدرك پاره ای از سخنان ایشان فقط یك مطلب شعری (باصطلاح اهل منطق) و یا یكفرد شعر است.

      4- قسمت زیادی از معارف و حقایق اسلامی كه تا حدی با اصول سه گانه سابقه نزدیك و یا قابل نزدیك كردن و تاویل كردن بوده است، روشن است كه: در اثر این موضوع (یعنی گردآوری عقاید صوفیه از نقاط مختلف بسیاری اوقات تناقضاتی پیش می آید كه ناچار باید به وسیله تاویلات رفو شده و همین است كه اصل «تاویل و توجیه» یا به تعبیر آنها مغز و معنی را یكی از پایه های تصوف اسلامی قرار داده است (جلوه حق چاپ دارالفكر صفحه 47 -48).

    9. بحار جلد 72 صفحه 70 به نقل از میزان الحكمه جلد 2 صفحه 401.
    10. سوره شعراء آیه 3.
    11. نامه 45 از نامه های نهج البلاغه.
    12. در نسخه ای (ابیت) بجای تبیت دارد (رجوع شود به معجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه چاپ جامعه مدرسین ماده (ب ی ت) صفحه 315).
    13. بحار جلد 78 صفحه 240، میزان الحكمه جلد 2 صفحه 393.
    14. كلمه 219 از نهج البلاغه فیض و 228 از صبحی صالح.
    15. بحار جلد 77 صفحه 82، میزان الحكمه جلد 2 صفحه 82.
    16. بحار جلد 77 صفحه 172، میزان الحكمه جلد 2 صفحه 393.
    17. بحار جلد 77 صفحه 281- میزان الحكمه جلد 2 صفحه 393.
    18. سوره حدید آیه 8.
    19. سوره مائده آیه 21.
    20. سوره اسراء آیه 1.
    21. خطبه 27 از نهج البلاغه فیض و صبحی صالح.
    22. «ذمی» كافر كتابی است كه به واسطه جزیه دادن جان و مال و آبرویش در امان حكومت اسلامی است (ذمه در لغت بمعنی امان و عهد و ضمان است).
    23. زینتی كه به ساق پا می بستند.
    24. خطبه 27 نهج البلاغه فیض و صبحی صالح (خطبه جهاد).
    25. خطبه 3 فیض و صبحی صالح.
    26. بحار جلد 95 صفحه 280- میزان الحكمه جلد 2 صفحه 392 (روایت از امام ششم (ع) است).
    27. غرر الحكم علی (ع)- میزان الحكمه جلد 2 صفحه 392.
    28. بحار جلد 78 صفحه 111- میان الحكمه جلد 2 صفحه 397 (روایت از امام حسن مجتبی (ع) است).
    29. بحار جلد 78 صفحه 20- میزان الحكمه جلد 2 صفحه 397.
    30. بحار جلد 76 صفحه 323- میزان الحكمه جلد 2 صفحه 398.